امروز،پنجم محرم است.در پنجم محرم سال61هجری قمری،عبیدالله بن زیاد
دستور داد که شخصی بنام زجربن قیس با 500سواربر سر راه کربلا بایستد
و هر کسی را که قصد یاری امام حسین(ع) را داشت،و بخواهد به سپاه آن
حضرت ملحق شود،به قتل برساند.
و در همین روز با وجود تمام محدودیت ها که برای نپیوستن افراد به سپاه امام
صورت می گرفت. فردی بنام عامربن ابی سلامه خود را به سپاه آن حضرت
رساند و در روز عاشورا به شهادت رسید.

در شب عاشورا،امام تمام سپاه خود را جمع کرد.و به آنان فرمود؛من
امشب بیعتم را از شما بر می دارم،هر که می خواهد می تواند از تاریکی
شب استفاده کند و برود.این قوم برای کشتن من آمده است.و هر کس
با من بماند فردا کشته خواهد شد.از تاریکی شب استفاده کرده وجان خویش
را نجات دهید.جمعیت زیادی رفتند.وعده ای حدود 70تا 80 نفر باقی ماندند.ا
مام حسین(ع) به آنان نیز فرمود که بروید.و خود را نجات دهید. این قوم فقط با
من کار دارند.هر کدام از یاران وفادار آن حضرت چیزی گفت وابراز وفاداری تا قطره آخر
خون خود نمودند.امام زمانی که مطمئن شد که دیگراز آن جمعیت کس دیگری قصد
جدا شدن ندارد.در حق آنان دعا کرد.و به اذن خدا و قدرت ولایی خویش جای آنان را در
بهشت نشان داد.و فرمود که فردا همه شهید خواهند شد.قاسم پسر امام حسن
مجتبی (ع) که نو جوانی 13 ساله بوددر آن جمع حضور داشت.گفت: عمو جان آیا من
نیز فردا جزء شهداء خواهم بود؟امام از او پرسیدند؛مرگ در نزد تو چگونه است؟پاسخ
داد؛در راه شما شیرین تر از عسل و امام فرمودند آری تو نیز از شهداء خواهی بود.
و روز عاشورا پس از چندین نوبت اصرار اذن میدان گرفت و به میدان رفت. نحوه شهادت
او خیلی سخت بود زیرا که او هنوز جان در بدن داشت که بدنش زیر سم اسبان له شد
وخود با چشم می دید وناله زد عمو جان به فریادم برس.
نظرات شما عزیزان: